صفحه اصلی | انجمن | ورود | عضویت | خوراک | نقشه | تماس با ما | آپلود فایل | چت | فتوشاپ آنلاین تبلیغات
شعر زیبا + مجموعه زیباترین اشعار با موضوعات مختلف و جذاب از شاعران قدیمی و معاصر
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم


تعداد بازدید : 7838
نویسنده پیام
admin
آفلاین



ارسال‌ها: 1193
عضویت: 28 /6 /1392
تشکر کرده: 34
تشکر شده: 18
شعر زیبا + مجموعه زیباترین اشعار با موضوعات مختلف و جذاب از شاعران قدیمی و معاصر

هر که در عاشقی قدم نزده است

بر دل از خون دیده نم نزده است

او چه داند که چیست حالت عشق

که بر او عشق، تیر غم نزده استخاقانی

***
ز تمام بودنی ها، تو همین از آن من باش

که به غیر با تو بودن، دلم آرزو نداردحسین منزوی

***
مرا هزار امید است و هر هزار توییشروع شادی و پایان انتظار توییبهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشتچه بود غیر خزان ها اگر بهار توییدلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی مانددر این سرا تو بمان ! ای که ماندگار تویی
***
اگر ان ترک شیرازی به دست آرد دل ما رابه خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا رابده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافتکنار آب رکن آباد و گلگشت مصلّا رافغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوبچنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما راز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی ستبه آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا رامن از ان حسن روزافزون که یوسف داشت دانستمکه عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا رابدم گفتیّ و خرسندم، عفاک الله نکو گفتیجواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا رانصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارندجوانان سعادتمند پند پیر دانا راحدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جوکه کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما راغزل گفتیّ و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظکه بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا راحافظ

ناله را هرچند می خواهم که پنهانی کشم

سینه می گوید که من تنگ آمدم، فریاد کنامیر خسرو دهلوی

***
جهان سر به سر حکمت و عبرت است

چرا بهره ما همه غفلت استفردوسی

گه مایل دنیایم و گه طالب عقبا

انداخت خیالت ز کجایم به کجاهابیدل دهلوی

***
گل اگر خار نداشت

دل اگر بی غم بود

اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،

زندگی،

عشق،

اسارت،

قهر و آشتی،

همه ی بی معنا بودفریدون مشیری

هر دوست که در جهان گرفتیم

دشمن به از آن گرفت ما را

هر چند که راستیم چون تیر

او همچو کمان گرفت ما را

***
یارب دل پاک و جان آگاهم ده

آه شب و گریه سحرگاهم ده

در راه خود اول ز خودم بیخود کن

بیخود چو شدم ز خود بخود راهم دهخواجه عبدالله انصاری

زالطاف خدا کنار هم زیستن است

تنها نشدن به کلبه ی خویشتن است
معشوق بغل گیر و به وی بوسه بزن
کان حج دگر به همسر آمیختن است

صاحب قبله و قبله ،دو عزیزند،ولی

خوش‎تر آن است من از قبله‎نما بنویسم!‏
آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز،غمنامه ،به بیگانه چرا بنویسم؟‏
تا به کی،زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصه‎ی درد، به امید دوا بنویسم؟‏
قلمم، جوهرش از جوش و جراحت ،جاری‎است
پست باشم که پی نان و نوا بنویسم
بارها قصد خطر کردم و گفتی:ننویس!‏
پس من این بغض فروخورده کجا بنویسم؟‏
بعد یک عمر ببین دست و دلم می‎لرزد
که“من”و“تو”به هم آمیزم و ما بنویسم!‏
“من”و“تو”چون تن و جان‎اند،مخواه و مگذر
این دو را،باز همین‎طور ،جدا بنویسم
شعر من با تو پر از شادی و شیرین‎کامی‎است
باز ،حتا اگر از سوگ و عزا بنویسم
با تو از حرکت دستم برکت می‎بارد
فرق هم نیست،چه نفرین چه دعا بنویسم!‏
از نگاهت ،به رویم ،پنجره‎ای را بگشا
تا در آن منظره‎ی روح‎گشا بنویسم
تیغ و تشباد هم از ریشه نخواهد خشکاند
غزلی را که در آن حال و هوا بنویسم
عشق،آن روز که این لوح و قلم دستم داد
گفت هرشب غزل چشم شما بنویسم

ای نور دل و دیده و جانم! چونی؟
وی آرزوی هر دو جهانم! چونی؟
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من، ندانم چونی؟
تو سرنوشت منی از تو من کجا بگریزم
کجا رها شوم از این طلسم تا بگریزم
به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم
اگر هر آینه سوی گذشته‌ها بگریزم
به هر کجا که روم آسمان من این است
سیاه مثل دو چشم تو، پس چرا بگریزم
حسین منزوی


خدايا ، من در كلبه فقيرانه خود چيزی را دارم كه تو در عرش كبريايي خود نداري ،من چون تویی دارم و تو چون خود نداری

همیشه امیـــد داشته باش
پنجشنبه 23 دی 1400 - 15:21
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر



تازه سازي پاسخ ها
پرش :